«آفتاب در حجاب» نیستان «از دیار حبیب» گذشت
کد خبر: 4160241
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۳
معرفی دو کتاب به قلم سید مهدی شجاعی

«آفتاب در حجاب» نیستان «از دیار حبیب» گذشت

آفتاب در حجاب و از دیار حبیب دو اثر به قلم سید مهدی شجاعی برای ایام محرمند که توسط نشر نیستان منتشر شده‌اند.

به گزارش ایکنا به نقل از نشر نیستان آفتاب در حجاب و از دیار حبیب دو اثر مناسبتی خواندنی در ایام محرم به قلم سید مهدی شجاعی هستند که توسط نشر نیستان منتشر و هم اکنون در دسترس علاقه‌مندان قرار دارد.

آفتاب در حجاب

آفتاب در حجاب که با 192000 نسخه تیراژ چاپ‌های قبل توسط نشر نیستان به چاپ سی و هفتم رسیده است روایتی است از زندگی حضرت زینب. از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات. اثری که ماندگاریش از حال پیداست.

رمانی که به پشتوانه تحقیقات دقیق و عالمانه تاریخی و روایی،‌ به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات حضرت زینب پرداخته است. شجاعی زبان روایتش را توی مخاطب انتخاب کرده، راوی دانای کلی است نامحدود که در تمام روایت حضرت زینب را مخاطب قرار داده و روایتش را پیش می‌برد. فرمی که در ادبیات داستانی ایران نمونه‌اش کمتر دیده شده.

داستان از کابوس حضرت زینب در کودکی آغاز می‌شود: چشم‌های اشک‌آلودت را به پیامبر دوختی، لب برچیدی و گفتی:«خواب دیدم، خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است، طوفانی که دنیا را تیره و تار کرده است. طوفانی که مرا و همه چیز را به این‌سو و آن‌سو پرت می‌کند، طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد. ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختی کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید…» داستان از این کابوس که گواه رحلت پیامبر است و شهادت مادر و پدر و… آغاز می‌شود و در انتهای کتاب باز به همین خواب پریشان می‌رسیم: «تعبیر شد خواب کودکی‌های من پیامبر! و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده‌ام…»

از دیار حبیب

از دیار حبیب در چاپ بیست و یکم نشر نیستان با پشتوانه 109000 نسخه در تیراژ چاپ‌های قبل، رمانی است کوتاه که گوشه‌هایی از زندگی حبیب بن مظاهر یار سالخورده حضرت سیدالشهدا(ع) را به تصویر می‌کشد؛ البته قسمت اعظم آن، به شهادت حبیب در کربلا اختصاص دارد و وصف عشق و شیدایی او به امام زمانش.

داستان از زاویه دید دانای کل روایت می‌شود و به ده بخش تقسیم شده است. داستان از جایی آغاز می‌شود که حبیب بن مظاهر و میثم تمّار در ملاقاتی، مقابل چشم عده‌ای از مردم، هر یک از عاقبت کار آن دیگری و چگونگی شهادتش خبر می‌دهند و از هم جدا می‌شوند و …

در این کتاب می‌خوانیم: جان در قفس تن حبیب، بی‌تابی می‌کند. حبیب، به حال خود نیست. انگار رخت پیری را کنده است، در چشمه عشق، وضوی ارادت گرفته است و یکباره جوان شده است. جوانی که خویش را به تمامی از یاد برده است و لجام دل به دست عشق سپرده است. هیچ‌کس حبیب را تاکنون به این حال ندیده است، گاهی آن می‌کشد، گاهی نگاهی به خیام حرم می‌اندازد، گاهی به افق چشم می‌دوزد، گاهی خود را در نگاه معشوق گم می‌کند، گاهی می‌گرید و گاهی می‌خندد.

انتهای پیام
captcha