عقب‌ماندگی ایران در فلسفه را به گردن واژه «اسلامی» نیندازیم
کد خبر: 4182140
تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۲ - ۰۱:۰۷
احد فرامرز قراملکی در گفت‌وگو با ایکنا:

عقب‌ماندگی ایران در فلسفه را به گردن واژه «اسلامی» نیندازیم

استاد فلسفه اسلامی با بیان اینکه آموزش فلسفه در ایران در نیم قرن اخیر به انحراف رفته است، گفت: ما نگاه دقیق به آموزش فلسفه نداریم؛ رشد فلسفه تاریخی بوده است و در چنین رشدی، همه چیز معنادار خواهد شد ولی کسی که می‌خواهد امروز فلسفه بخواند از قرن 15 و از بدایه و نهایه شروع می‌کند.

احد فرامرز قراملکیبه گزارش ایکنا، فلاسفه ایرانی و اسلامی در دوره‌ای از تاریخ یعنی بعد از آن که فلسفه یونان وارد جوامع اسلامی شد، نه تنها در این فلسفه هضم نشدند بلکه آن را رشد دادند و بومی کردند و افتخارات فلسفه ایرانی و اسلامی تا دوره ملاصدرا به صورت بارزی امتداد یافت ولی حداقل در نیم قرن یا یک قرن اخیر این رشد چندان محسوس نیست و شاهد آن اینکه امروز ما فلاسفه‌ای در سطح جهانی نداریم که آراء آنان مورد بحث و نقد در مجامع جهانی باشد.

امروز مصادف با سومین پنجشنبه ماه نوامبر و روز جهانی فلسفه است. ایکنا برای سنجش وضعیت فلسفه امروز و چرایی روند کند کنونی این رشته، با احد فرامرز قراملکی؛ استاد فلسفه و مدیر عامل بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی گفت‌وگو کرده است که در ادامه می‌خوانید.

ایکنا ـ در بین فلسفه‌های مضاف آیا می‌توان از چیزی به نام فلسفه کاربردی هم حرف زد و آیا این تعبیر صحیح است؟

هم تعبیر فلسفه مضاف تعبیر لغزاننده‌ای هست و هم فلسفه کاربردی نیازمند توضیح؛ فلسفه مضاف تعبیری است که به کار می‌بریم آن هم به خاطر افزوده‌شدن واژه فلسفه به یک قلمرو معرفتی دیگر مانند فلسفه اخلق، فلسفه تاریخ، فلسفه هنر و منطق و ... . اما این تعبیر یک اسمی است که دامنه شمول آن گونه‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد و به تعبیر دیگر ما  مفهوم‌سازی دقیقی که مبتنی بر فلسفه مضاف باشد در دست نخواهیم داشت. 

فرض کنید اگر کسی بگوید فلسفه زندگی، در این تعبیر، واژه فلسفه به زندگی اضافه شده است که قاعدتاً باید گفت فلسفه مضاف ولی این واژه شبیه به فلسفه منطق نیست زیرا فلسفه منطق نوعی معرفت درجه دوم ناظر به معرفت درجه یک است. فلسفه مضاف به این معنا رایج‌تر است و اگر این معنا را لحاظ کنیم، فلسفه مضاف یک نوع علم اعلاست که به جای علم اعلای قدما نشسته‌ است.

واژه‌ای در این تعبیر پنهان است؛ یعنی وقتی می‌گوییم فلسفه منطق و ریاضی یعنی فلسفه علم منطق و علم ریاضی لذا اگر بحث ما فرامنطق و فراریاضی و فلسفه علوم زیستی و رفتاری و ... باشد این نوع قلمرو معرفت درجه دو به مباحث بنیادین درجه یک می‌پردازد و این‌ها از این جهت ارتباطی با فلسفه کاربردی و کاربرد فلسفه ندارد اما ما وقتی می‌گوییم فلسفه زندگی یا فلسفه مدیریت و تعلیم و تربیت در این موارد بیشتر معطوف به قلمروهای کاربردی فلسفه است. به نظر بنده واژه فلسفه مضاف اندکی لغزاننده است و اگر مراد از این فلسفه فلسفه علوم باشد از مبانی و مبادی علوم بحث می‌کند و خیلی به قلمرو کاربردی تعلق نمی‌گیرد.

فلسفه کاربردی هم دو رویکرد دارد که یکی رویکرد نوین و جدید است و یک قرن از عمر آن نگذشته است؛ اندیشمندان گاهی خود این تعبیر را به کار برده‌اند و مدعی هستند که همانطور که روانشناس می‌تواند مشاوره بدهد، ما هم در فلسفه کاربردی می‌توانیم مشاوره بدهیم ولی به تدریج فلسفه کاربردی از مشاوره فلسفی فراتر رفت. اگر بخواهیم تحلیل دقیق از این واژه بدهیم شاید بتوانیم بگوییم فلسفه کاربردی، کاربست سنجش‌گرایانه و تحلیلی از رویکرد فلسفی در حل مشکلات متعلق به موقعیت معین در زیست فردی و اجتماعی بشر است که نیازمند توضیح است.

معمولا فلسفه متافیزیک فلسفه پیراسته از مصداق است ولی فلسفه کاربردی در فهم و حل مسائل مربوط به موقعیت معین در زندگی فردی و اجتماعی بشر کاربرد دارد؛ مثلاً اخلاق کاربردی، کاربرد اخلاق در موقعیت معین است. وقتی گفته می‌شود فلسفه کاربردی این پرسش مطرح است که ما رهاوردهای فلسفه را به کار می‌بندیم یا رویکردهای فلسفه را؛ من تلاش کردم رهیافت را بیشتر مورد تأکید قرار دهم مثلاً کسی ممکن است با رویکرد روانشناسی و شخص دیگری ممکن است با رویکرد فلسفه به بحث شخصیت بپردازد.

در اینجا این سؤال مطرح است که مگر می‌توان فلسفه را که موقعیت انتزاعی دارد  در یک موقعیت معین زیست بشری به کار گرفت؟ کسانی مانند پیرهادو می‌گفتند اساساً فلسفه یونان یک نوع حل مسائل زندگی به معنای ترسیم مشی زندگی است یعنی فلسفه به مثابه مشی زندگی است و از آن چنین درکی داشتند و اگر این را مدنظر بگیریم، در تاریخ اسلام نمونه‌های زیادی سراغ داریم که به دو نمونه اشاره می‌کنم. یکی محمدبن زکریای رازی که در سیره فلسفیه که عباس اقبال آشتیانی به فارسی ترجمه کرده است دقیقا دنبال این است که فلسفه می‌تواند به ما خط و مشی زندگی دهد و یا اخوان الصفا گفته است که فلسفه نباید محدود به جنبه نظری باشد بلکه باید شامل رفتار و عمل نیز شود. در واژه فلسفه مضاف چون شامل قلمروهای مختلف است در برخی موارد کاملاً کاربردی است مانند فلسفه ورزش و فلسفه زندگی و ... ولی اگر مراد از فلسفه مضاف متون درجه دو باشد کاربردی نخواهند بود.

ایکنا ـ فلسفه چقدر و چگونه می‌تواند به دغدغه‌های این روزهای انسان بپردازد؟ مثلا در کاهش آلام و رنج‌های انسان مدرن چه کاری از فلسفه بر می‌آید؟

به نظر می‌رسد در جهانی که اکنون قرار داریم که گامی هم از مدرنیزم فراتر رفته است و دوره تجددگرایی وجوه نیاز به فلسفه بیشتر برملا شده است زیرا انسان تجارب زیستی تاریخی را در مدرنیزم تحلیل و به مسئله بیگانگی انسان از خود توجه کرده است تا آن را بزداید و این نیازمند به فلسفه‌ای است که بتواند در هر روز زندگی ما نقش‌آفرین باشد؛ امروز کاربرد فلسفه در قلمرو مدیریت و راهبری سازمان‌ها خود را بیشتر نشان داده است؛ در سازمان‌های دانش‌بنیان صرفاً به سطح تکنولوژی مدیریتی بسنده نمی‌شود بلکه به مسائلی که کمابیش فلسفی است پرداخته می‌شود؛ لذا فلسفه برای مدیران مانند فلسفه برای کودکان رشد زیادی کرده است و فلسفه برای کودک ماهیتی کاملاً کاربردی دارد. اکنون فلسفه برای کودک صرفاً آموزش دستگاه‌ها و نظامات فلسفی به کودک نیست بلکه تقویت فلسفه‌ورزی کودک است و اگر فلسفه را به فلسفیدن و فلسفه‌ورزی ترجمه کنیم خواهیم دید در روزگار ما این توانایی به عنوان یک نیاز عمومی مورد توجه است و در عرصه تعلیم و تربیت و روانشناسی مورد استفاده است.

به تدریج وقوف ما به اهمیت فلسفه‌ورزی در زندگی بیشتر شده است. اگر فلسفه را نوعی سلوک بدانیم که باید در رشد ما تأثیر بگذارد نیاز به فلسفه اهمیت خود را نشان خواهد داد و از مؤلفه‌های رشد تلقی می‌شود. ما هر قدر جلوتر می‌رویم ابعاد کاربردی فلسفه خود را نشان می‌دهد البته به قیمت رشد فلسفه؛ یادمان باشد در بین فلاسفه ما کسانی مانند اخوان‌الصفا و بابا افضل کاشانی دغدغه کاربرد جدی فلسفه را داشتند و مباحثی مانند خودشناسی که امروز جزء مباحث جدی است دغدغه آنان هم بود.

ایکنا ـ اکنون وضعیت فلسفه در کشور چگونه است و چرا فلاسفه نامدار ایرانی کمتر سراغ داریم و آیا اینکه فلسفه با پسوند اسلامی پیوند خورده است، باعث جلوگیری از رشد آن در ایران شده است؟

این مطلب نقض‌های زیادی در مغرب‌زمین دارد؛ از بین فلاسفه مؤثر و زنده جهانی کسانی هستند که کاملاً دینی هستند؛ ضمن اینکه ما نباید کوتاهی خودمان را به امور بیرونی فرافکنی کنیم و باید به درون خود بهتر بنگریم؛ فلسفه اسلامی یکسری ظرفیت‌های والایی دارد و درعین حال موانعی برای رشد دارد و این موانع ربطی به پسوند اسلامی آن ندارد. واژه اسلامی وقتی در معرفت به کار می‌رود به معنای حقیقی کلمه به هویت واسطه‌ای علم میان وحی و مخاطبان مانند فقه اشاره دارد.

 فلسفه اسلامی اساساً اسلامی به این معنا نیست و واسطه معرفتی بین انسان و وحی نیست بلکه فلسفه یونان با فراز و نشیب‌های زیادی که داشت به جامعه اسلامی آمد و متفکرین اسلامی آن را رشد و پرورش دادند و به اعتبار اینکه فلاسفه اسلامی آن را پرورش دادند فلسفه اسلامی نام گرفت نه اینکه مأخوذ از آموزه‌های اسلامی است؛ فلسفه اسلامی در تمدن ما روزگاری خود درخشید و باید پرسید که چرا امروز خوب نمی‌درخشد. بنده خود را در دو راهه اخلاقی می‌یابم زیرا اگر جواب صحیح بگویم شاید بسیاری از همکاران ما در عرصه فلسفه دلخور شوند ولی اگر جواب نادرست بدهم حقیقت از بنده دلخور می‌شود.

آموزش فلسفه در ایران در نیم قرن اخیر به انحراف رفته است و نگاه دقیق به آموزش فلسفه نداریم؛ رشد فلسفه تاریخی بوده است و در چنین رشدی، همه چیز معنادار خواهد شد ولی کسی که می‌خواهد امروز فلسفه بخواند باید از قرن 15 و از بدایه و نهایه شروع کند و بداند وجود اصیل است یا ماهیت؟ بدون آن که بفهمد این مسئله در کدام بستر تاریخی مطرح شده است و محل نزاع چیست لذا حیران و سرگردان خواهد بود؛ ما فلسفه را به صورت وارونه رشد تاریخی آموزش می‌دهیم لذا از بدایه و نهایه شروع می‌کنیم سپس سراغ ابن‌سینا و شیخ اشراق می‌رویم.

همچنین آموزش فلسفه را به مهارت فلسفه‌ورزی تبدیل نکرده‌ایم بلکه یکسری آموزش‌ها را به دانشجویان می‌دهیم و بعد اینها هم این آموزش‌ها را به دیگران می‌آموزانند تا کسان دیگر هم فردای فردا به دیگرانی بیاموزند لذا تسلسل بی‌معنایی رخ داده است و نوآوری و خلاقیتی وجود ندارد؛ نمی‌گویم صد درصد و هر فیلسوفی که نوآوری داشت درخشید مثلا ملاعلی زنوزی و علامه طباطبایی درخشیدند زیرا نوآوری داشتند اما آموزش فلسفه ما کسانی مانند علامه را تربیت نمی‌کند؛ مدرکی و واحدی شدن بلا بر سر فلسفه آورده است زیرا وقتی واحدی درس بخوانند در دکتری اسفار را در 12 واحد می‌خوانند و از کل اسفار 9 جلدی از برخی مجلدات برخی صفحات خوانده می‌شود و خرده فلسفه خواندن این انگاره را ایجاد می‌کند که فیلسوف شده‌اند و خود را آموزگار فلسفه می‌دانند ولی در گذشته اینطور نبود.

مشکل دیگری که در فلسفه وجود دارد و نباید آن را به واژه اسلامی فرافکنی بدهیم این است که الگوهای آموزش فلسفه مشکل دارد و ما گرفتار متن‌خوانی شده‌ایم. نمی‌دانیم آثار ارسطو و فارابی گفت‌وگوی آنان با پیشینیان است و آثار فارابی هم متنی برای گفت‌وگوی پسینیان با او است لذا توجه نداریم که باید کمک کنیم تا دانشجو وقتی اسفار می‌آموزد باید در گفت‌وگوی تاریخی اسفار مشارکت و با ملاصدرا حرف بزند و در گفت‌وگوی تاریخی ملاصدرا با پیشینیان هم مشارکت داشته باشد؛ وقتی الگوی آموزش فلسفه آموزشی نیست که فیلسوف تربیت کند نباید آن را به گردن واژه اسلامی بیندازیم.

مگر ما برای فلسفه غرب در این کشور کم سرمایه گذاشته‌ایم و مگر رشته‌های فلسفه غرب نداریم ولی چرا فیلسوفی که بدرخشد و آرای او در جهان مورد گفت‌وگوی جدی باشد کم داریم؟ البته کسانی هم در فلسفه غرب و هم فلسفه اسلامی وجود دارند که سرآمد هستند ولی برنامه‌های آموزشی و تربیتی ما مانعی برای درخشش فلاسفه ایرانی است.

فلسفه کاربردی، یک فرصت برای فلسفه است، اگر اقتصادی به مسئله نگاه کنیم مادامی که فلسفه به نفت کشور وابسته است و حقوقی از دولت می‌گیریم تا فلسفه کار کنیم، فلسفه به جایی نخواهد رسید اما اگر فلسفه طوری باشد که جامعه از حکما و فلاسفه مطالبه کنند که در گذشته اینطور بود، در این صورت اثربخشی فلسفه کاربردی را نشان خواهیم داد. واقعاً فلسفه ظرفیت این کار را دارد؛ چنانچه ملاصدرا و فلسفه او این ظرفیت را دارند.

بنده شاید تنها فرد الهیاتی هستم که وقتی فلسفه اسلامی خواندم وارد سازمان‌های بزرگ مانند صنعت معدن و خودرو و ... شدم بدون اینکه آشنا و اصطلاحاً پارتی داشته باشم و مشاوره دادم و مؤثر بودم، زیرا معتقدم که فلسفه باید گره‌گشا باشد و این گره‌گشایی در فلسفه کاربردی یک فرصت است لذا باید آن را به عنوان فرصت تلقی کنیم تا از گرداب غیراثربخش بودن بیرون بیاید.

ما باید از فلسفه‌خوانی در کلاس‌ها به متن‌پژوهی برسیم و بنده جزوه‌ای به نام از متن خوانی تا متن پژوهی برای این موضوع تدوین کرده‌ و پیشنهاد داده‌ام که باید فرایند یاددهی را به فرایند تعاملی یادگیری و اکتشاف جمعی و تجربه فلسفه‌ورزی در کلاس منتهی شود و با این روش می‌توان فلسفه را تعالی داد و آن را به کار ببندیم.

ما اکنون نیز فلاسفه درجه یک زنده داریم ولی شاید یکی دیگر از مشکلات ما بحث زبان است؛ زیرا متأسفانه خود اینها به زبان گفت‌وگو با غربیان مسلط نیستند. البته مراد بنده فقط آشنایی با زبان انگلیسی نیست بلکه فرهنگ نقد و نقادی و پاسخ به نقد و بازسازی نظریات مدنظر است، مثلا فلسفه دیویدسون اساساً در گفت‌وگو با معاصران تحقق یافت و شکل گرفت. فلاسفه ما مجال گفت‌وگوی جهانی ندارند که باید در این باره بیشتر بیندیشیم و گفت‌وگو کنیم.

گفت‌وگو از علی فرج‌زاده   

انتهای پیام
captcha