به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، سربازان دستهای امام سجاد(ع) را به گردنش زنجیر کردند و سپس او و سایر اسرا را در پشت سرهای شهدا روانه کردند. مخفّر بن تعلبه عایزی و شمر بن ذیالجوشن همراهشان به راه افتادند و رفتند تا به گروهی که سر امام حسین(ع)، نزدشان بود رسیدند. امام سجاد(ع)، در طول راه به حمد خدا، تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و حتی یک کلمه با سربازان عبیدالله، سخن نگفت تا کاروان به شام رسید.
امام صادق(ع)، از پدرش امام زینالعابدین نقل کرده است که فرمود: «مرا بر شتری لنگ سوار کردند، بدون روپوشی و جهازی و سر سیدالشهدا، بر نیزه بلندی بود و زنان بر اشتران پالاندار پشت سر من بودند و جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند، با نیزهها جلو و عقب و اطراف ما بودند. هر گاه یکی از ما میگریست، سرش را به نیزه میکوبیدند تا آنگاه که وارد دمشق شدیم و کسی فریاد زد: ای اهل شام، اینها اسیران اهل بیت(ع) ملعون هستند.
مورخان، مسیر طیشده بین کوفه و شام را در تواریخ آوردهاند و به وقایع متعددی در طول راه اشاره کردهاند. در یکی از توقفگاهها که آب قافله تمام شد و راه را هم گم کرده بودند، امام سجاد(ع) از شدت بیماری و تشنگی نزدیک بود جان بدهد، حضرت زینب(س)، او را زیر سایه شتری نشاند و همچنان که بادش میزد، میگفت: ای برادرزاده، برای من دشوار است که تو را در این حال ببینم.
در شهر عقلان، جوانی بازرگان به نام زریر خزاعی وقتی شهر را مزیّن دید و مردم را شادمان، شرح حال اسرا را پرسید و پس از اطلاع از هویت آنان، به سراغ کاروان رفت. با مشاهده امام سجاد(ع)، به گریه افتاد. حضرت سجاد(ع)، از او خواست به سربازانی که سر مقدس امام حسین(ع) را بر نیزه حمل میکردند، بگوید جلوتر بروند تا مردم به آن نگاه کنند و چشم از زنان اهل بیت علیها السلام بردارند. زریر ۵۰ دینار به سربازان داد و خواسته امام را برآورده کرد، سپس برگشت و پرسید: «اگر حاجت دیگری دارید بفرمایید تا انجام دهم». امام فرمود: زنان، لباس و پوشش میخواهند. زریر بلافاصله جامههای فراوانی برای زنها فراهم کرد. سربازان خبردار شدند و او را آنقدر زدند تا از هوش رفت.
در شهری به نام حراّن، یک مرد یهودی به نام یحیی با مشاهده تلاوت آیات قرآن توسط سر مبارک سیدالشهدا(ع) متعجب و متنبه شد. امام زینالعابدین، در شهرهای سیبور، بعلبک و حلب با دیدن بیاحترامی مردم به اسرا و شادمانی آنان اشعاری با این مضمون خواند:
آل رسول بر شتران بیجهاز سوار شوند و آل مروان بر مرکبهای آراسته. این همان زمان است که شگفتیهایش از نظر بزرگان، پایانپذیر نیست و مصائبش نامشخص است.
ای کاش میدانستم مشغلههای زمان تا به کجا ما را به دنبال خود میکشاند. ما را بر شتران عریان و بیجهاز در هر شهر و دیاری میگردانند و کسانی از آنان که مهار شتران را در دست گرفتهاند حمایت میکنند.
گویا ما در میان آنها چون اسیران رومیانیم و آنچه پیامبر فرموده نادرست بوده! وای بر شما که به رسول خدا کفر ورزیدید.
شما به گمکردهای میمانید که راهها را نمیشناسد. من فرزند امام هستم. چه شده است که حق من بین این گروه کفّار ضایع شده است.
منابع:
بحارالانوار،ج ۴۵،ص ۱۲۷
وقایع الایام خیابانی، تتمه مرحوم، صفحه ۲۹۱، و والرمعه المساکیه
معالی السبطین، جلد ۲، صفحه ۱۲۸
منتهی الامال، جلد اول، صفحه ۳۰۵
الدمعه المساکیه جلد ۵، صفحه ۶۷
بحارالانوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۲۷
انتهای پیام