پیامبر اکرم(ص) به عنوان بزرگترین شخصیت جهان اسلام، رفتار و گفتارش برای همه مسلمانان ملاک است و کسانی که مدعی مسلمانی هستند او را الگو قرار میدهند. همچنین این شخصیت زحمت زیادی را برای اصلاح جامعه متحمل شد، چنانکه فرموده است: «هیچ پیامبری همانند من اذیت نشده است». این موضوع بر کسی پوشیده نیست و همه مسلمانها آن را قبول دارند. بنابراین رفتار و گفتار پیامبر(ص) در روزهای پایانی عمرشان اهمیت بیشتری پیدا میکند.
در جریان حج آخر پیامبر(ص)، که به نام «حجهالبلاغ» نامگذاری شد، پیامبر(ص) دستور دادند که به همه مسلمانان اعلام شود که این آخرین حج پیامبر(ص) است و هر که میخواهد پیامبر(ص) را ببینید به این حج بیاید. از این رو برای مسلمانان مشخص بود که روزهای آخر عمر پیامبر(ص) سپری میشود، پس علیالقاعده هرچه میگذشت باید گفتار ایشان اهمیت بیشتری پیدا میکرد. به نظرم رسول اکرم(ص) در روزهای آخر مدیریتی انجام دادند که بینظیر بود، ولی متأسفانه برخی پژوهشگران متوجه این نکته نشدند و در تحلیلهایشان به خطا رفتند و تدبیر دقیقی از سوی رسول اکرم(ص) اندیشیده شد که کمتر مورد توجه بوده است.
از میان رخدادهای مهم روزهای آخر عمر پیامبر(ص) دو رویداد حائز اهمیت است: یکی ماجرای دوات و قلم و دیگری ماجرای سپاه اسامه. ماجرای دوات و قلم این است که پیامبر(ص) به جمعی از اصحاب که در منزل ایشان حضور داشتند دستور دادند که دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسند که مسلمانان بعد از ایشان گمراه نشوند. این روایت به حدیث «قرطاس» معروف است و شیعه و سنی آن را نقل کردهاند. فردی در آن جمع اعتراض کرد و گفت که پیامبر(ص) حالش بد است و هذیان میگوید و کتاب خدا برای ما کافی است. در نهایت بین اصحاب اختلاف پیش آمد و پیامبر(ص) افراد را از منزلشان بیرون کردند. از ابنعباس نقل شده است که آن روز پنجشنبه که این اتفاق افتاد چه پنجشنبهای بود؛ ای کاش میگذاشتند پیامبر بنویسد. از آن روز به عنوان «رزیّه الخمیس» یعنی مصیبت پنجشنبه یاد میشود و کتابهایی با همین عنوان نوشته شده است. دوشنبه هفته بعدش، پیامبر(ص) رحلت کردند.
برخی میگویند هدف پیامبر(ص) این بود که چیزی بنویسد تا مردم پس از ایشان گمراه نشوند. فهمیدن اینکه پیامبر(ص) چه میخواست بنویسد دشوار نیست، چون پیامبر(ص) این مضمون را بارها در روزها قبل و ماهها و سالهای قبل گفته بودند که من دو چیز گرانبها را در میان شما به یادگار میگذارم: «کتاب الله و عترتی» و تا زمانی که به هر دو تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد. وقتی پیامبر(ص) در آن پنجشنبه فرمودند که میخواهم برایتان چیزی بنویسم که تا ابد گمراه نشوید، اکثر افرادی که آنجا بودند فهمیدند که پیامبر(ص) دوباره میخواهد بگوید که به کتاب خدا و عترت تمسک کنید. بنابراین مشخص بود که پیامبر(ص) چه میخواهد بنویسد. برای همین فردی که با دستور پیامبر(ص) مخالفت کرد، گفت که کتاب خدا برای ما بس است. متأسفانه برخی تصور کردهاند که پیامبر(ص) در این ماجرا ناموفق بودند. بگذارید قبل از اینکه به این اشکال پاسخ بدهم، به گزارش سپاه اسامه هم بپردازم.
کار دیگری که پیامبر(ص) در روزهای آخر انجام دادند و کتابهای مختلفی درباره آن نوشته شده ماجرای سپاه اسامه است. ماجرا این بود که پیامبر(ص) دستور دادند که همه اصحاب غیر از امیرالمؤمنین(ع) در سپاهی به رهبری اسامه بن زید سمت منطقه موته اعزام شوند. آنقدر از این دستور تخلف میشود که پیامبر(ص) با حالت بیماری به مسجد میآیند و میفرمایند: «لعن الله من تخلف عن جیش اسامه»، یعنی خدا هرکه را از سپاه اسامه مخالفت میکند لعنت کند. این تعبیر واضح است و همه گزارشها تأکید میکند که این سپاه بیرون مدینه آماده اعزام بود، ولی تا پایان حیات پیامبر(ص) حرکت نکرد، چراکه تعداد زیادی از فرمان پیامبر(ص) سرپیچی کردند.
تحلیل برخی محققان این است که پیامبر میخواستند جریان مخالف را از شهر دور کنند تا پس از رحلتشان برای امیرالمؤمنین(ع) مشکلی نباشد. متأسفانه این کار هم به نتیجه نرسید و دستور پیامبر(ص) با عدم اطاعت مردم محقق نشد و در نتیجه این هم مثل ماجرای دوات و قلم شکست خورد. این گزارشها در همه منابع اسلامی نقل شده و جزء قطعیات تاریخ است. به هر حال این دو عدم اطاعت از پیامبر(ص) به وقوع پیوست، آن هم در مهمترین ساعات و لحظات عمر پیامبر(ص) که حساسترین روزهای عمر ایشان بود و بیشتر از مردم برای اطاعت پیامبر(ص) توقع میرفت.
اگر این تحلیلها را بپذیریم، باید قبول کنیم که پیامبر(ص) دو دستور دادند ولی با شکست مواجه شد و از این نظر، پیامبر(ص) ناکام ماندند؛ ولی من یک تحلیل تاریخی دیگری را از این دو جریان ارائه خواهم کرد. پیامبر(ص) افرادی را که دورشان بودند کاملاً میشناختند. اساساً یک مدیر ولو پیامبر(ص) هم نباشد با شناختی که در چندین سال از افراد و نیروهایش پیدا میکند نسبت به میزان اطاعت آنها آگاهی دارد و میداند که اگر مطلبی را بگوید، افراد چه عکسالعملی به آن خواهند داشت.
در جریان غدیر پیامبر(ص) با شناختی که از اصحاب داشت، از ابلاغ آیات غدیر نگران بود تا زمانی که خداوند فرمود: «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» و پیامبر(ص) آرامش خاطر یافت و آیات غدیر را ابلاغ کرد. در این دو ماجرا هم بعید است که تصور کنیم پیامبر(ص) به عنوان یک مدیر فکر میکردند که اینها به دستورات ایشان گوش میدهند. اساساً ما سابقه تخلف از فرمان پیامبر(ص) را در جاهای مختلف مثل ماجرای حدیبیه و احد داریم. پس عدم اطاعت از پیامبر(ص) بارها اتفاق افتاده بود. در آن زمان مؤمنانی که همه دستورات پیامبر(ص) را بپذیرند کم بودند. پس چطور پیامبر(ص) دستوری دادند که میدانستند اطاعت نمیشود؟ پاسخ این است که پیامبر(ص) با شناختی که از اصحاب داشتند میدانستند که آنان از دستوراتشان اطاعت نخواهند کرد ولی این مخالفتها به یک سند تاریخی تبدیل شد و ایشان به هر کسی که تاریخ اسلام را مرور کند پیام میدهد که «بدانید افراد قابل توجهی از اصحاب از حرف من اطاعت نمیکنند». پیامبر(ص) میخواستند به ما بگویند که گروهی وجود دارد که نمیگذارد حرف ایشان مورد پذیرش قرار بگیرد و پس از وفات هم این عدم اطاعت وجود خواهد داشت. جریانی که مورد تأیید پیامبر(ص) نبود، با این دو رخداد مهم مخالفتش را علنی کرد و تفاوت اطاعتکنندگان از پیامبر(ص) و کسانی که از ایشان اطاعت نمیکردند و تفاوت این دو مسیر روشن شد.
معمولا برای بررسی میزان موفقیت افراد، ابتدا اهداف را تعریف و بعد بررسی میکنند که آن اهداف محقق شده یا نه. در مورد خلافت علی(ع) هم همین بحث مطرح میشود. در زمان امیرالمومنین(ع) گفته میشد که علی(ع) عالم است، ولی سیاستمدار نیست. این حرفها به سمع حضرت میرسید. لذا علی(ع) فرمودند که میتوانم از معاویه مکارتر باشم، ولی دین و قانون الهی دست مرا بسته است و نمیتوانم هر طور که بخواهم عمل کنم. این تلاش برای مدیریت جامعه در عین پایبندی به ارزشها کار دشواری است.
پیامبر(ص) میتوانست با سبکی که بنیامیه با مخالفان خود برخورد میکرد برخورد کند؛ چنانکه بنیامیه و بنیعباس با همان روش سالها حکومت کردند. این ملاک مهم است و اگر فقط معیار کمی داشته باشیم، تحلیل درستی نخواهیم داشت. متاسفانه در مورد پیامبر(ص) کملطفیهای زیادی انجام شده است. ایشان تمام راهکارهایی را که برای تثبیت و تبیین مسیر پس از خودشان وجود داشت به کار بردند، ولی در بستر تاریخی این افراد هستند که باید مسیر درست را انتخاب کنند. اتفاقا به همین دلیل پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) فرمودند: «يا عليُّ انت بِمَنزِلَةِ الکَعبةِ تُؤتي ولاَتأتي»، یعنی علی(ع) تو مانند کعبه هستی که باید مردم به سوی تو بیایند. اگر مردم این مسیر را ادامه میدادند، به تعبیر حضرت زهرا(س) هیچ دو نفری در مسئله توحید با هم اختلاف پیدا نمیکردند و همه موحد میشدند ولی نتیجه انتخاب مردم این بود که آنچه مورد نظر پیامبر(ص) بود اتفاق نیفتاد. اگر مردم انتخاب درستی داشته باشند ثمراتش را خواهند دید و اگر مسیر درست را انتخاب نکنند، تبعاتش را باید بپذیرند.
بر اساس گزارشهای تاریخی، همه مسلمانان از نظر اطلاق واژه شهادت برای پیامبر(ص) اتفاق نظر دارند و همه قائلند که پیامبر(ص) مسموم شده و به مرگ طبیعی رحلت نکرده است. البته در اینکه عاملش چه بوده اختلاف نظر وجود دارد اما وجود توطئه مسلم است و در مورد مسموم شدن پیامبر(ص) و اینکه در پی مسمومیت از دنیا رفتند اتفاق نظر وجود دارد و از این نظر اطلاق شهادت نادرست نیست.
کتاب «السقیفه و الخلافه» اثر یکی از علمای اهل سنت مصر به نام عبدالفتاح عبدالمقصود، مفید است. ترجمه کتاب با عنوان «خاستگاه خلافت» منتشر شده و چون نویسنده شیعه نیست، شاید برای مخاطبان جذاب باشد که از آن نگاه به رخدادهای مقارن رحلت پیامبر(ص) بنگرند. در آنجا بیان شده است که گویا افرادی آماده بودند که پیامبر(ص) از دنیا میروند و برای خودشان برنامهریزی کنند. به هر حال بنیامیه 21 سال با پیامبر(ص) درگیر بودند تا مجبور شدند در جریان فتح مکه ظاهراً اسلام بیاورند. سادهانگارانه است اگر فکر کنیم جریانی که 21 سال با پیامبر جنگید، پس از فتح مکه یکباره مسلمان و مطیع پیامبر(ص) شد. بنابراین باید تمام رخدادهای مقارن رحلت پیامبر(ص) و پس از آن را با جریان بنیامیه تحلیل کرد.
انتهای پیام