به گزارش ایکنا، موزه عصارخانه شاهی اصفهان روز گذشته، 21 اردیبهشتماه میزبان دوازدهمین نشست «شیوه ما مردمان» با موضوع «نقش اصفهان در گسترش هنر نقالی در ایران» بود. سلسلهنشستهای «شیوه ما مردمان» به همت سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری اصفهان برگزار میشود و به بررسی ارتباط متقابل فرهنگ عامه و گسترههای اجتماعی اختصاص دارد.
نشست روز گذشته با نقالی یکی از داستانهای شاهنامه با اجرای مرشد اکبر دباغیان و گرامیداشت یاد و خاطره مرشد عباس زریری، از مشاهیر نقالی و شاهنامهخوانان معاصر اصفهان آغاز شد و در ادامه، محمد جعفری قنواتی، عضو شورای عالی علمی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، مدیر دانشنامه فرهنگ مردم ایران و نویسنده آثاری همچون «قصهها و افسانههایی از گوشه و کنار ایران»، «روایتهای شفاهی هزار و یک شب»، «قندان و نمکدان»، «درآمدی بر فولکلور ایران» و... در سخنانی به بیان موضوع نشست پرداخت.
وی در ابتدا با اشاره به سخنان مرشد اکبر دباغیان مبنی بر اینکه فردوسی تنها شاعر فارسیزبانی است که غربیها همتای او را ندارند، اظهار کرد: تعداد قابل توجهی از شاهنامهشناسان غربی بر این باورند که نقالان ایرانزمین، افرادی بیسواد یا کمسواد بودهاند که شاهنامه برای آنها خوانده شده و تعدادی از اشعارش را حفظ کردهاند، در حالی که برای نمونه، فقط یکی از نقالان ایران حدود 450 سال پیش کتابی در شیوه فن نقالی نوشته، مانند اینکه توصیف شب در داستان رزمی و بزمی چگونه باید باشد و به 500 دیوان شاعران گذشته که تعدادی از آنها امروز از بین رفته و نیز کتابهای نثر استناد کرده است. این کتاب به بیش از 700 صفحه میرسد؛ برای هر شیوه، نمونههایی از آثار گوناگون آورده و شیوههای متفاوت نقالی در میان ملل و اقوام را بیان کرده است. نگارش چنین کتابی فقط از عهده کسی برمیآید که علم داشته باشد و بتواند طبقهبندی کند. طبقهبندیکردن و روشمند حرفزدن، کار عالم است و نقالان ایرانی اینگونه بودند.
جعفری قنواتی با بیان اینکه دو برخورد نامناسب با فرهنگ ایرانی وجود دارد، افزود: برخی فکر میکنند ایران پیش از اسلام هیچگونه تمدنی نداشته و هر چه دارد، به بعد از اسلام مربوط میشود، در حالی که این باور نادرست است و برای نمونه، ایرانیها بودند که مفاهیمی مانند وزارت و دبیری را به فرهنگ و تمدن اسلامی انتقال دادند. در مقابل، باستانگراها بر این باورند که فرهنگ ایرانی هر چه دارد، مربوط به پیش از اسلام است. این دسته نیز گمراهند و غافل از اینکه وقتی دوره اسلامی را نفی میکنند، درواقع مشاهیری مانند فردوسی، حافظ، خیام، نظامی و سعدی را نفی کردهاند، چون همه آنها متعلق به دوره اسلامی هستند.
وی تصریح کرد: فرهنگ ایران روندی ممتد و مستمر دارد که پیش از زرتشتیگری وجود داشته و تا امروز استمرار یافته و فرهنگ دوره اسلامی در وجه غالب خود، استمرار فرهنگ پیش از اسلام است. فرهنگ، موجودی زنده است و دفع و جذب دارد، اگر نداشته باشد، از بین میرود. درواقع، فرهنگ هر جامعه متناسب با تحولات آن، چیزهایی را از دست میدهد و چیزهایی را به دست میآورد. نوروز پیش از اینکه ایرانیها زرتشتی شوند، وجود داشت و جشن پیشازرتشتی محسوب میشود، چون در اوستا نیامده است، ولی ایرانیها وقتی زرتشتی شدند، تجلیل و برگزاری نوروز را ادامه دادند و اوستا را در خوان نوروزی گذاشتند. زمانی هم که به اسلام گرویدند، قرآن را جایگزین اوستا کردند. همه اینها حاکی از بدهبستان فرهنگ است.
این پژوهشگر فرهنگ عامه در ادامه به فرهنگ پهلوانی که با هنر نقالی در ارتباط است، پرداخت و گفت: پهلوان از دو جزء «پَهلَو» و «ان» تشکیل شده، «ان» صفت نسبت است و «پَهلَو» به مردم پارت گفته میشد. درواقع، پهلوان یعنی کسی که اهل پارت باشد، چون اهل پارت جنگجو، رشید و زورمند بودند و بیدلیل نیست که پهلوانان مرکزی حماسه ملی ما اهل سیستان هستند. پهلوان در طول تاریخ، نامهای دیگری هم داشته است، مانند یتیم در دوره صفوی و علاوه بر آن، پهلوانان درجهبندی هم میشدند که بالاترین آنها، جهانپهلوان بود، مثل رستم.
وی با بیان اینکه پهلوان در فرهنگ ایرانی جایگاه بسیار ویژهای دارد، ادامه داد: نوع ادبی حماسه در هر جامعهای شکل نمیگیرد و به شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بستگی دارد. شکلگیری حماسه شرایط خاصی میخواهد، مانند ایجاد قشری به نام پهلوانان یا جنگجویان آزادهای که به تعبیر فردوسی، از نام و ننگ دفاع کنند. در کنار آن باید به شکلگیری یک هویت سیاسی معین اشاره کرد که فراتر از همه اقوام و گروهها باشد، مانند ایران در مقابل انیران. البته یادآوری این نکته لازم است که شکلگیری یا شکلنگرفتن حماسه در یک جامعه به خودی خود نشاندهنده قوت یا ضعف ادبیات آن نیست.
جعفری قنواتی به تطور مفهوم پهلوان در دورههای تاریخی اشاره کرد و گفت: در شاهنامه فردوسی، سه دوره متفاوت پهلوانی را میتوان تشخیص داد؛ در دوره اساطیری، شاه و پهلوان یکی هستند، ولی در دوره پهلوانی کارکرد شاه و پهلوان از هم جدا میشود و از این دوره است که پهلوانان سیستان در حماسه ملی ما جایگاه معینی پیدا میکنند. در دوره تاریخی نیز پهلوان همچنان جدا از شاه است، ولی ارزش و اهمیت گذشته را دیگر ندارد. مهمترین کارکرد پهلوان در دو دوره اخیر، پاسداری از قدرت و اقتدار پادشاهی و حل مشکلات کشور بهصورتهای متفاوت بود، مانند دفاع در برابر حمله انیران و نصیحت پادشاه در صورت کجروی او. به همین دلیل، تاجگذاریها با حضور پهلوانان سیستانی یا خاندان زال برگزار میشد و درواقع، آنها تاجبخش بودند و تاج را بر سر پادشاه میگذاشتند. پهلوانان حتی اگر پادشاه از مسیر داد خارج میشد و پیشنهاد پادشاهی به آنها میدادند، آن را نمیپذیرفتند، چون معتقد بودند کارکرد پهلوانی و پادشاهی متفاوت است.
وی اضافه کرد: در دوره پهلوانی، یکی از مهمترین ویژگیهای پهلوان، آزادگی اوست. پهلوان تحت هر شرایطی از اقتدار و نهاد پادشاهی دفاع میکرد، ولی از هر پادشاهی نه. برای نمونه، وقتی حیثیت پهلوان از سوی پادشاه لکهدار میشد و شاه پا را از گلیمش فراتر میگذاشت، پهلوان در مقابل او میایستاد. در داستان رستم و اسفندیار نیز این آزادگی دیده میشود. اسفندیار میداند که پدرش، گشتاسب برای دور کردن او از تاج و تخت، جنگ با رستم را تدارک دیده، ولی با این حال، فرمان پادشاه را همچون فرمان یزدان میداند، در حالی که رستم چنین چیزی را نمیپذیرد. درواقع، آنچه باعث جنگ رستم و اسفندیار میشود، دو درک متفاوت از پهلوانی است. اسفندیار میگوید پهلوان در هر شرایطی باید از فرمان پادشاه حمایت کند، ولی رستم معتقد است وقتی پادشاه از مسیر داد خارج میشود، پهلوان ملزم به حمایت از او نیست.
مدیر دانشنامه فرهنگ مردم ایران یادآور شد: در ایران علاوه بر پهلوانان مرد، پهلوانبانو نیز در داستانها حضور دارد، چنانکه در خانواده پهلوانان سیستان میتوان به بانو گشسب، دختر رستم اشاره کرد. بسیاری از مواردی که گفته شد، در داستانهای پهلوانی ایران بازتاب دارد و این داستانها یکی از گستردهترین ژانرهای ادبیات عامه ایران به شمار میرود. علاوه بر داستانهایی که در شاهنامه آمده است، داستانهای پهلوانی بسیاری نیز به نثر وجود دارد که حتی بر منظومههای شیعی مانند حمله حیدری نیز تأثیر گذاشتهاند. این گستردگی داستانهای پهلوانی بازتاب وضعیت خاص حاکم بر ایران بوده، یعنی سرزمینی که مدام مورد حمله قرار میگرفته و قشری به نام پهلوان داشته است. در کتاب «رشد ادبیات» اثر مونرو و کرشاو چادویک که جزو کتابهای کلاسیک ادبیات عامه به شمار میرود، آمده است: «در غرب، داستانهای پهلوانی در کاخها خوانده میشد و افسانههای عامیانه در میان روستائیان و مردمان طبقات پایین.» زمانی که این کتاب را میخواندم، با خود میگفتم اگر این زن و شوهر نویسنده به ایران سفر کرده بودند، متوجه میشدند که در میان عشایر ایرانی بیش از آنکه افسانههای عامیانه رایج باشد، شاهنامه رایج است و بسیاری از شاهنامهخوانان عشایر، آن را از حفظ میخوانند.
وی با بیان اینکه داستانهای پهلوانی را از نظر تاریخی به دو دسته پیش از اسلام و بعد از اسلام میتوان تقسیم کرد، گفت: یادآوری این نکته لازم است که تقسیمبندی دورهها به پیش و بعد از اسلام برای تسهیل و سادهسازی مطالعه است، وگرنه فرهنگ ایران دوره پیش از اسلام در وجوه اساسی خود با فرهنگ ایران دوره اسلامی تفاوت ندارد. برای نمونه، حرمتی که نیاکان ما پیش از اسلام برای آب قائل بودند، بعد از اسلام نیز ادامه پیدا کرد؛ اینکه ما آب را مهریه حضرت فاطمه(س) میدانیم و بسیاری از چشمهها به نام مقدسین نامگذاری شده، مربوط به سرزمین عربستان نیست، بلکه ناشی از اعتقاد ایرانیها به حرمت آب است.
جعفری قنواتی تصریح کرد: در ایران، پهلوان مورد اعتماد و امین همه مردم اعم از طبقات بالا و پایین بود. در شاهنامه وقتی کیخسرو میخواهد پادشاه شود، کاووس او را در حضور بزرگان از جمله زال و رستم سوگند میدهد که بهدلیل نوه افراسیاب بودن، از خون پدرش، سیاوش نگذرد. سپس سوگندنامهای مینویسد و از کیخسرو میخواهد تا آن را مهر و امضا کند و به دست زال و رستم بدهد. درواقع، پادشاه از نوه خود سوگندنامه میگیرد و به دست پهلوان میدهد که اهمیت جایگاه پهلوانی در فرهنگ ایرانی را نشان میدهد، چون پهلوان بههیچوجه پیمانشکن نبود، حتی اگر با دشمن خود پیمان میبست. سیاوش چون زیر نظر رستم تربیت شده بود، تمام ویژگیهای اخلاقی او را داشت و وقتی کاووس از او خواست تا گروگانها را نزدش بفرستد تا اعدامشان کند و به جنگ افراسیاب برود، سیاوش نپذیرفت که گروگانها را پیش پدرش بفرستد، چون معتقد بود با این کار پیمانشکنی میکند. پهلوان در عین حال، پاسدار پیمان پادشاه با مردم هم بود.
وی تأکید کرد: داستانهای پهلوانی واقعاً این ظرفیت را دارند که به قالبهای گوناگون مانند فیلم سینمایی، کارتون و داستانهای بازنویسیشده تبدیل شوند تا نسل امروز با این فرهنگ آشنا شوند، ولی متأسفانه این اتفاق نمیافتد.
این نویسنده و پژوهشگر فرهنگ عامه در ادامه، نقالی را اصطلاحی متأخر و جدید خواند و بیان کرد: در تمام تذکرهها و تواریخ پیش از دوره قاجار، اصطلاح نقالی به چشم نمیخورد و فقط در یکی از تذکرههای اواخر دوره صفوی به نام تذکره واله داغستانی و کشفالمحجوب هجویری، این اصطلاح البته نه به مفهوم امروزی به کار رفته است، ولی از دوره قاجار اصطلاح نقالی رایج میشود و پیش از آن، بیشتر اصطلاح قصهخوان به کار میرفته است. از دوره قاجار تا حدود 80 سال پیش، نقال به کسی گفته میشد که هر داستانی را با آداب خاصی در مقابل جمع نقل میکرد، ولی تقریباً از 80 سال پیش به این طرف، نقال به کسی میگویند که داستانهای شاهنامه را نقل کند، چون در طول این مدت نقالها داستانهای دیگر را نقل نکردند و عمدتاً به نقل داستانهای شاهنامه پرداختند. البته این نوع داستانگویی پیش از اسلام در انواع متفاوت وجود داشت، همراه با ادوات موسیقی یا بدون آن و حتی گفته میشود که پردهخوانی نیز پیش از اسلام وجود داشته است.
وی افزود: قصهگویی تا دوره اسلامی ادامه پیدا میکند و تا پیش از سلطنت شاه عباس، نقالها جای معینی نداشتند؛ در چارسوقها، چهارراهها و کنار گذرها میایستادند و نقل میگفتند. بنابراین، مخاطب ثابت نداشتند و علاوه بر این، بسیاری از روزها نمیتوانستند نقل بگویند. مهمترین زمان نقل، هنگامی بود که مردم بیکار بودند، یعنی اواخر پاییز و زمستان و اگر برف و باران میآمد، نمیتوانستند نقالی کنند. در سال 1006 که شاه عباس پایتخت را از قزوین به اصفهان منتقل کرد، دستور ساخت یکسری از بناها از جمله قهوهخانه را داد و سال 1012، قهوهخانه برای اولین بار در اصفهان به وجود آمد. هیچ سندی وجود ندارد که نشان دهد پیش از سال 1012، در قزوین قهوهخانه وجود داشته است. قهوهخانه تأثیرات متعددی بر جامعه گذاشت، حتی بر موسیقی، نقد ادبی و از جمله نقالی. اولین تأثیر آن این بود که نقالها محیطی آرام و گرم و نرم برای نقالی پیدا کردند و مخاطب ضمن اینکه نوشیدنی داغ میآشامید، به نقالی هم گوش میداد. بنابراین، زمینه استمرار کار نقال فراهم شد و او میتوانست در سه ماه زمستان، هر روز را نقالی کند.
جعفری قنواتی به تأثیر دوم قهوهخانه بر نقالی اشاره کرد و گفت: قبلاً وقتی نقال در محیط باز نقالی میکرد و مخاطبان نیز گذری بودند، به نقل داستانهای کوتاه میپرداخت، چون داستانها باید در یک مجلس به پایان میرسید و افزون بر آن، داستانهای بلند باید بهصورت مختصر نقل میشد و شاخ و برگ پیدا نمیکرد. از سوی دیگر، بسیاری از آیینهایی که در ارتباط با نقالی شکل گرفت، پیش از ایجاد قهوهخانه نمیتوانست وجود داشته باشد، مانند سیاهپوشکردن قهوهخانه در شب سهرابکشی. درواقع، قهوهخانه فقط موجب گسترش کمی نقالی نشد، بلکه آن را گسترش کیفی هم داد. اگر نقالی رستم و سهراب مرشد زریری و سیدمصطفی سعیدی، نقال بروجردی را بررسی کنید، میبینید آنقدر اضافات و شاخ و برگ دارند که نقالی آنها سه ماه طول میکشد، ولی طومارهایی مربوط به دوره صفوی یا اواخر دوره زندیه وجود دارد که داستان رستم و سهراب در آنها بسیار مختصر است.
وی ادامه داد: با پایتختشدن اصفهان، به جز نقالهایی که اهل این شهر بودند، نقالان شهرهای دیگر نیز به اصفهان آمدند و موجب گسترش نقالی در این شهر شدند. از جمله نقالان اصفهانی که در تذکرهها از آنها یاد شده، ملامؤمن یکهسوار است. محمدطاهر نصرآبادی در تذکره خود مینویسد که یکهسوار درآمدی را که از نقالی به دست میآورد، مقداری خودش برمیداشت و مابقی را میان درویشان تقسیم میکرد. از دیگر نقالان هم میتوان به ملاصبوحی اشاره کرد که اهل خوانسار بود، در فن موسیقی و ساز چهارتار مهارت داشت و قصه حمزه و شاهنامه را خوب میخواند. در قرن 11 و همزمان با شاه عباس، نقالی بسیار زبردست به نام وارث بخارایی در ماوراءالنهر میزیست که برای آشنایی با فن نقالی ایرانیان، از بخارا به اصفهان میآید. از او طوماری بسیار مفصل به جا مانده که آن را تصحیح کردهام و بیش از دو هزار صفحه میشود.
عضو شورای عالی علمی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی طومار مرشد زریری را بسیار مهم خواند و اظهار کرد: دکتر جلیل دوستخواه بهعنوان کسی که این طومار را معرفی کرد، باید مورد قدردانی قرار گیرد. سال 1345 که مجامع دانشگاهی و روشنفکری اصلاً نمیدانستند نقالی چیست، دوستخواه اولین مقاله علمی درباره نقالی را در یکی از مهمترین نشریات ادبی آن زمان یعنی جنگ اصفهان به رشته نگارش درآورد، حتی با مرشد زریری مصاحبه و آن را در جنگ اصفهان منتشر کرد. همه این فعالیتها را در قاب 60 سال پیش در نظر بگیرید که در مجامع علمی، سخنگفتن درباره نقالی اگر نگوییم جرم بود، مورد تمسخر واقع میشد. مهمتر از این دو، دوستخواه یکی از مجالس نقالی را از روی نواری که خودش ضبط کرده بود، پیاده و در یکی از شمارههای جنگ اصفهان منتشر کرد. بعد از آن نیز مدام درباره طومار مرشد زریری که نسخهای از آن را در اختیار داشت، مطلب مینوشت و حدود 50 سال این کار را ادامه داد. هیچ طوماری به اندازه طومار مرشد زریری خوششانس نبود تا یک دانشمند، شاهنامهپژوه و اوستاشناس آن را معرفی کرده باشد. فعالیت دکتر دوستخواه را نیز میتوان بخشی از نقش اصفهان در گسترش هنر نقالی در نظر گرفت. او آنقدر این طومار را معرفی کرد که هر پژوهشگر فولکلور ایران و حتی ایرانشناسان خارجی با آن آشنا شده بودند و وقتی در اواخر سال 96 طومار چاپ شد، در مدت بسیار کمی نایاب شد.
وی تصریح کرد: مهمترین ویژگی نقالی مرشد زریری و افرادی که متأثر از او بودند، ترکیب عناصر اسلامی با عناصر فرهنگ پیش از اسلام بود، در مقایسه با سایر نقالیهایی که خارج از اصفهان صورت میگرفت. این ترکیب مسبوق به سابقه بود و در آثاری مانند تاریخ طبری و تاریخ بلعمی نیز به چشم میخورد، مانند اینکه حضرت سلیمان همعصر کیکاووس و کیخسرو بود و با هم مکاتبه میکردند، رستم خدمت حضرت سلیمان میرفت، حضرت موسی(ع) همعصر منوچهر بود و مواردی از این قبیل؛ اما در طومار مرشد زریری و نقالیای که در اصفهان صورت میگرفت، ترکیب مذکور به حد اعلی رسید، مانند اینکه سیاوش آیه قرآن بر زبان میآورد یا زوطهماسب به وقت نماز اذان میگفت. به عبارت دیگر، آنچه عملاً در فرهنگ ایران اتفاق افتاده بود و ایرانیها در کنار حفظ بسیاری از اجزای فرهنگ پیش از اسلام، مسلمان شده بودند، مرشد زریری در طومار و نقالی خود ارائه میداد. شاید برخی این ترکیب را جنبهای منفی در نظر بگیرند، ولی به نظر من نه تنها منفی نیست، بلکه جنبه مثبت فراوانی هم دارد. در طومار مرشد زریری و منابع دیگر آمده است که رستم با حضرت علی(ع) کشتی میگیرد، حضرت او را به زمین میزند و رستم کمربسته ایشان میشود. کسانی که با فولکلور آشنایی ندارند، اینها را غیرواقعی میدانند، در صورتی که اولاً، خود رستم شخصیتی افسانهایست و واقعیت تاریخی ندارد. حتی بر فرض واقعیت تاریخی داشتن رستم، این دو معاصر نبودند، ولی فرهنگ عامه با این مسائل کاری ندارد و میخواهد هر دو را داشته باشد. به همین دلیل، آنکه تعزیه میخواند، شاهنامهخوان هم هست، چون بین این دو اختلاف و تضادی نمیبیند و اختلافها به مباحث روشنفکری برمیگردد. در یکی از روستاهای چهارمحال و بختیاری، شاهنامهخوانی بود که میگفت هفت نسل پیش از خودش هم شاهنامهخوان و هم تعزیهخوان بودند.
جعفری قنواتی افزود: در طومارهای دیگر نیز ترکیب عناصر اسلامی و سامی با عناصر فرهنگ ایران پیش از اسلام وجود دارد، ولی به شدت طومار مرشد زریری نیست و به مراتب کمتر است. معتقدم یکی از دلایل این تفاوت به پایتختبودن اصفهان برمیگردد؛ اصفهان نزدیک به 200 سال پایتخت حکومتی شیعی و مرکز تجمع فقها بود. آنها با هر نوع قصهای مخالف بودند و طبیعتاً در چنین فضایی، کسی که نقالی میکرده، ناخودآگاه باید بهگونهای این کار را انجام میداد که مورد پذیرش قرار گیرد.
وی تأکید کرد: نقالی هنری بود که از استاد به شاگرد منتقل میشد و شاگردان راه استاد خود را ادامه میدادند. آنها وقتی به حد معینی از مهارت میرسیدند، استاد طومار خود را در اختیارشان قرار میداد. بنابراین، میتوان گفت که مرشد زریری نقالی را از اساتیدش فرا گرفته بود و با توجه به شخصیت و تأثیری که بر بسیاری از نقالان بعد از خودش داشت، در حین نقلگفتن، جنبههای هنری و نمایشی را نیز در نظر میگرفت که در طومارها و نقالیهای دیگر نظیر آنها یافت نمیشود. این جنبهها موجب میشود که زبان کارکرد نمایشی یافته و تصویر را پیش چشم مخاطب مجسم کند. یکی از منابعی که تفاوت توصیف شب در داستانهای عاشقانه و رزمی را به زیبایی نشان داده، طومار مرشد زریری است که آگاهی او را میرساند. در اینجا باز هم تفکر غربیها قابل نقد است که تصور میکنند نقالان ایرانی افرادی بیسواد بودهاند.
محبوبه فرهنگ
انتهای پیام