عمار ياسر از نخستين کسانى بود که ايمان آورد، وی فرزند ياسربن عامر و کنيهاش «ابويقظان» و القابش، طيب، مطيب، مِذْحَجی عَنْسی و مولا بنی مخزوم است. پدرش ياسر که از قبيله «بنی ثعلبه عنسی» در «يمن» بود، به انگيزه يافتن برادر گم شدهاش به مکه سفر کرد و در آن جا ماندگار شد و با ابوحذيفه مخزومی پيمان ولائی بست. ابوحذيفه يکی از کنيزانش به نام «سميه» را به عقد او در آورد و عمار از وی به دنيا آمد. گرچه تاريخ تولد عمار به روشنی معلوم نيست، اما از شواهدی که وجود دارد میتوان سال ولادت او را 43 سال پيش از بعثت پيامبر(ص) دانست. او قامتی بلند و موزون، چشمانی درشت و زيبا و چهرهای گندم گون داشت و در اواخر عمر، رعشهای براندامش عارض شد. کم حرف و انديشمند بود و بسيار اين ذکر را تکرار میکرد: «به خدای رحمان پناه میبرم از فتنه».
پيامبر خدا در خانه اَرقَم بود که عمار به ديدارش آمد. آمده بود تا سخنان آن حضرت را بشنود. کلمات آسمانى که از پيامبر به گوشش رسيده بود، او را سخت شيفته کرده بود. نفس الهى رسول خدا(ص) پنجرهاى رو به آسمان به رويش گشود و او را پر پرواز بخشيد تا در بلنداى آسمان توحيد پرگشايد و از شميم دل کش مسلمانى جانى تازه بگيرد. تا شب نزد پيامبر ماند و شبانه، پنهانى به خانهاش برگشت. عمار ياسر، نخستين کسانى بود که در بيابان غفلت و جهل و تاريکى دل به نور ايمان روشن کرد و اسلام آورد و به يگانگى خدا و رسالت رسول خدا(ص) شهادت داد. هنوز زمانى از اسلام آوردن او نمىگذشت که گرفتار شکنجههاى کفار قريش شد. شکنجههايى که جانش را مىگرفت و زنده بودن را برايش ناممکن مىساخت، ولى عمار ياسر، پرچم دار استقامت و صبر، تا آخرين لحظه عمرش به اسلام و رسول گرامى اسلام، عاشقانه وفادار ماند.
هنوز چند روزى از طلوع خورشيد اسلام در خانه ياسر نگذشته بود که غبار سنگين بدگويىها و جسارتها و در پى آن، توفان شکنجهها و آزارها، ديوارهاى خانه را لرزاند. حالا آفتاب سوزان حجاز بود و ريگهاى گداخته بيابان و تنور زرههاى پولادين و تن رنجور ياسر و سميه و عمار و برادرش، عبدالله که در ميان اين همه حرارت مىسوخت و مى گداخت. کفار تنها به شنيدن کلامى از زبان آنها بر ضد رسول خدا(ص) راضى بودند تا از آزار اين خانواده دست بردارند، ولى عشق به خدا و رسولش چنان دلهاى آسمانى اين تازه مسلمانان را گداخته بود که گداختن جسم را تاب مىآوردند و کافران چه زجرى مىکشيدند از اين همه صبورى، بردبارى و استقامت. درودشان باد که با خونشان نهال تازه روييده اسلام را آبيارى کردند!
عمار بن ياسر، يکى از وفادارترين و محبوبترين ياران امام على(ع) بود و همين سبب مىشد بدخواهان و مخالفان، با بدگويىها و تهمتها قصد پايين آوردن مقام او را داشته باشند يا به آزارش دست بزنند. البته شهامت، جسارت و هشيارى عمار و نيز مقام بلندش، او را چون سدی مقام و در برابر همه آزارها، جسارتها و تهمتها استوار مىداشت. با آنکه پس از رحلت رسول خدا(ص)، بسيارى از دلها، خواب آلودگى و غفلت را برگزيده بودند، ولى همگان روايات رسول خدا(ص) درباره عمار را به ياد مىآوردند. امر مهم در حقانيت و سعادت کسى چون عمار ياسر، انتخاب از سر هشيارى و عمل از سر عقيده و بصيرت است. وفادارى عمار با امام على عليه السلام به دليل همين بصيرت بود که چنان ارزشى يافت که او را ملاک حقانيت قومى قرار دهد و اين بصيرت در همه لحظات زندگى عمار ياسر جارى بود. در روز شهادتش، امام على عليه السلام او را پيش از نبرد در آغوش گرفت و با او وداع کرد و فرمود: «اى عمار! خدا تو را جزاى خير دهد که خوب برادر و رفيقى بودى.» عمار پاسخ داد: «به خدا قسم، با بصيرت و بينش از شما پيروى مىکنم؛ زيرا در روز حنين از پيامبر شنيدم که فرمود: عمار! پس از من فتنه و آشوبى پيش مىآيد. در آن زمان، از على پيروى کن که او با حق است و حق با اوست.» اين بصيرتى بود که بسيارى از مردم آن زمان چشم و دل خود را از آن محروم مىداشتند.
روزى ديگر از نبرد سخت صفين گذشت و شب فرا رسيد. تاريکى شب آتش جنگ را کم سو کرده بود. اجساد کشتگان در ميانه ميدان بر جا مانده بود. مولاى متقيان، امام على(ع)، دل شکسته، ولى صبور در ميان اجساد مىگشت تا آنکه گريان و اندوهناک بر زمين نشست و کسى را در بر گرفت و فرمود: «اى مرگ! تو از من دست نمى کشى. همه دوستانم را از من گرفتى. گويى کسانى را که دوست دارم، به درستى مىشناسى و به سويشان مىآيى.» کسى که اينک چنين آرام در آغوش ولى خدا آرميده بود، عمار بن ياسر بود؛ ياورى وفادار و با شهامت، فداکار و صبور، با ايمان و آگاه براى رسول خدا(ص) و جانشين او، على مرتضى که پس از شهادتش، خود امام بر او نماز خواند و او را براساس وصيتش، با همان لباس خونين جنگ به خاک سپرد.
انتهای پیام