اذان گفتن، چه در مسجد و چه در خارج از آن، یکی از سنتهای پسندیده اسلامی است. این سنت در سالهای گذشته و در میان ایرانیان رواج بیشتری داشت و افراد بسیاری هنگام اذان، امور روزمره خود را رها میکردند و نوای ملکوتی اذان را سر میدادند. وعده بهشت، آمرزش گناهان، دوری از آتش جهنم و افزایش رزق و روزی از جمله آثار توجه به این سنت پسندیده است که اهل بیت(ع) نیز در احادیث خود به آنها اشاره کردهاند. بسیاری از شهدا حتی در لحظات جنگ و در میان گلولهباران دشمن، این سنت را به پا میداشتند. آنگونه که در خاطرات رزمندگان دفاع مقدس آمده است، عدهای از سربازان عراقی با شنیدن صدای اذان شهید «ابراهیم هادی»، داوطلبانه خود را تسلیم نیروهای ایرانی کردند.
محمدعلی مرتضوی، متولد 1324 است؛ پیرمرد مهربان و خوشصحبتی که در خیابان جهاد اصفهان، مغازه فروش لوازم الکتریکی دارد؛ مغازهای قدیمی که چین و چروک گذر ایام بر ظاهرش نمایان و فارغ از هرگونه جلوهگریهای امروزی است. بر روی شیشه مغازه، نام آن با عنوان «کالای برق مرتضوی» بهصورت برچسبی و به سبک قدیم نقش بسته است. ورودی مغازه، رشتههای سیم سیار آویزان شده و داخل آن، انبوهی از لامپ و سیم و وسایل الکتریکی قرار دارد.
داخل که میشوم، گویی همراه ماشین زمان به سالهای دور میروم. پیرمرد مغازهدار را میبینم که روی صندلیاش نشسته و به رادیو گوش میدهد. با دیدن من از روی صندلی برمیخیزد و با لبخند دلنشینی به استقبالم میآید. وقتی ماجرای اذان گفتنش را جویا میشوم، اشک در چشمانش حلقه میزند و آماده تعریف میشود. میگوید اذان گفتن را از پدرش حاج عبدالحسین و تقریباً از 7 سالگی آموخته و از 10 سالگی نیز اذان گفتن را با صدای بلند آغاز کرده است.
حاج محمدعلی از تاریخ اول تیرماه 1358 در خیابان جهاد، مغازه دارد و به گفته خودش از همان زمان تاکنون، هنگام اذان، کسبوکار را رها و ندای حق را در گوش شهر جاری میکند. چند متر دورتر از مغازه او، مسجدی به نام سلمان وجود دارد که هنگام نماز، صدای اذان از بلندگوهایش پخش میشود؛ با این وجود، حاج محمدعلی هر روز هنگام نماز ظهر و مغرب در پیادهرو میایستد و نوای اذان سر میدهد. میگوید: حتی اگر مشتری در مغازه باشد، هنگام اذان از او اجازه میگیرم و اذانم را میگویم. خداوند روزیدهنده است؛ اگر آن مشتری سهم ما باشد، منتظر میماند و اگر نباشد، حتی اذان و نمازمان را معطل او کنیم، چیزی نمیخرد. سجادهاش را نیز نشان میدهد و میگوید: اگر نتوانم برای اقامه نماز به مسجد بروم، همینجا سجادهام را پهن میکنم و نمازم را در مغازه میخوانم.
حاج محمدعلی با اینکه هیچگاه مکبر مسجدی نبوده است، اما افراد بسیاری از جمله مغازهدارانی که در همسایگیاش هستند، با شنیدن طنین اذانش متوجه زمان اقامه نماز میشوند و واکنش خوبی به این حرکت دارند و اگر یک روز صدای او را نشنوند، فوری متوجه میشوند که مغازه بسته است.
از مواجهه مردم و واکنش رهگذران هنگام گفتن اذان میپرسم و او بیان میکند: موقع اذان گفتن در پیادهرو، برخی دعایم میکنند و التماس دعا دارند و بعضی نیز حرفهای دیگری میزنند. یک روز هنگام اذان گفتن، خانمی به من گفت اینها چیست که میگویی؟ فارسیاش را بگو. من هم گفتم فارسیاش را بلد نیستم، بعد از مرگ هم به زبان عربی سؤال و جواب میشود. خیلی کم دیدهام کسی جز خودم با صدای بلند اذان بگوید. در زمانهای قدیم، این سنت بیشتر رایج بود. ما خانوادهای مذهبی هستیم و برادرانم نیز گاهی به این شکل اذان میگویند. نسل جدید خانواده و نوههایم هم به این کار اعتقاد دارند و حتی بعضی مواقع خودشان درخواست میکنند تا اذان بگویم.
اذان گفتن حاج محمدعلی به پیادهروی مغازهاش محدود نمیشود: من هرجا که باشم، حتی در مسافرت، اذان میگویم. البته به غیر از صبحها، مابقی وعدهها را با صدای بلند اذان میگویم. صبحها نیز به علت رعایت حال همسایگان، در خانه خودمان اذان میگویم.
او با اشاره به همراهی همسرش در عمل به این سنت اسلامی، سخنش را ادامه میدهد: همسرم همیشه در این کار، من را همراهی میکند و هر دو اعتقاد داریم اذان گفتن بهخصوص در خانه، بلاها را از بین میبرد. سپس دوباره چشمانش نمناک میشود، زبان به دعا میگشاید و میگوید: امیدوارم خداوند زبان اذانگو را از ما نگیرد.
حاج محمدعلی با اشاره به یکی از خاطرات خود تعریف میکند: در مراسم تدفین یکی از اقواممان که مادر شهید بود، شرکت کرده بودم. مراسم با اذان ظهر همزمان شد و من هم مانند همیشه با صدای بلند و در همان قبرستان، اذان گفتم. بسیاری با تعجب اطرافم را گرفتند و گفتند اینجا اذان میگویی؟ من هم گفتم هرجا که باشد، اذان میگویم.
از او درباره اولین تجربهاش در اذان گفتن با صدای بلند و در جمع دیگران و حس و حالی که تجربه کرده است، میپرسم و او بیان میکند: عدهای میخواهند این کار را انجام دهند، اما خجالت میکشند. من هم اوایل انجام این کار، اضطراب داشتم، اما هنگامی که شروع کردم، اضطرابم از بین رفت.
درباره علت کمرنگ شدن این سنت در جامعه نیز اینطور توضیح میدهد: وقتی دشمن در جنگ نظامی و اقتصادی نتوانست به مقاصد شوم خود برسد، از طریق ماهواره و موبایل وارد عمل شد. سپس گوشی موبایل دکمهای و تاشوی خود را از جیبش درمیآورد، نشان میدهد و میگوید این گوشی ساده من است.
سبک زندگی دینی این شهروند اصفهانی فقط در اذان گفتن خلاصه نمیشود و در ادامه صحبتمان، یک قوطی خالی روغن ماشین را که دستههای اسکناس 10 هزار تومانی درون آن قرار دارد، از زیر میزش درمیآورد و میگوید: هر روز پولی را بهعنوان خمس و سهم امام در آن میاندازم. این کار برکت زیادی دارد و تمام مشکلات را آسان میکند. خودم نیز انسان شکرگزاری هستم و سعی میکنم کار دیگران را اگرچه کوچک باشد، راه بیندازم، همانطور که پدرم از همان ابتدای جوانیاش بسیار اهل کار خیر بود و موجبات ازدواج جوانان را فراهم یا حمد و سوره مردم را تصحيح میکرد. هنوز که هنوز است، بسیاری از افراد با دیدن من میگویند خداوند پدرت را رحمت کند که فلان کار خیر را در حق ما انجام داد.
این پیرمرد مهربان در پایان صحبتهایش با اشاره به وضعیت جوانان امروز میگوید: مردم ایران و بهخصوص جوانان ما انسانهای خوبی هستند. در دوران شاه ملعون، بعضی از جوانان هیپی بودند، ظاهر درستی نداشتند و به کاخ جوانان و مکانهای نامناسب رفتوآمد میکردند؛ اما همان جوانها به برکت انقلاب متحول شدند و حتی با شرکت در جنگ به مقام شهادت رسیدند. اکنون نیز همانطور است و همین جوانی که شما میبینید خالکوبی کرده و یا ظاهر درستی ندارد، جزو اولین نفراتی میشود که به جبهه نبرد میرود.
چشمم به دو قاب عکسی میخورد که در میان قفسههای فلزی و پر از لامپ مغازه قرار دارند؛ تصویری از دو جوان که پایین عکسهایشان، عنوان شهید نوشته شده است و متوجه میشوم که از اقوام حاج محمدعلی هستند.
به پایان گفتوگویمان که میرسیم، پیرمرد مشتی شکلات کف دستم میریزد. لبخند میزنم و از او تشکر میکنم. سپس مشغول خواندن قاب شعری میشوم که روی میز شلوغ مغازهاش قرار دارد و به خط نستعلیق است. نام مرتضوی را در پایان شعر میبینم. میگوید قلم پسرش محمدمهدی است. نوشته شده: «از ازل در طلبت چشم تَرم گفت حسین/ هر کجا بال زدم، بال و پرم گفت حسین/ مادرم داد به من، درس محبت حسین/ من حسینی شدم از بس پدرم گفت حسین». پیرمرد که میبیند محو خواندن شعر شدهام، نسخه چاپشدهای از آن به من هدیه میدهد.
کمکم به ظهر نزدیک میشویم. صدای اذان که از مسجد سلمان بلند میشود، حاج محمدعلی هم به پیادهرو میرود و با صدای بلندی که تا چند متر آن طرفتر هم به گوش میرسد، شروع به گفتن اذان میکند.
خیابان جهاد، اغلب اوقات، شلوغ و پر تردد است و مغازههایی که بيشترشان عمدهفروشی هستند، در آنجا قرار دارند؛ اما او گویی هنگام سر دادن اذان، در عالم دیگری سیر میکند و توجهی به رهگذران و نگاه سرنشینان خودروهای گذری ندارد.
اندکی به تماشای اذان گفتنش میایستم و سپس به سراغ مغازهداری میروم که در همسایگی اوست. سیدمجید مصلحی، مغازه خواربارفروشی دارد. او میگوید از همان سال 1358 که حاج محمدعلی به این مغازه آمده، او را میشناسد و شاهد اذان گفتن اوست. مصلحی، اذان گفتن با صدای بلند را سیره و روش معصومین(ع) میداند و از انجام آن به دست همسایهاش ابراز خرسندی میکند. میگوید که خودش نیز اغلب اوقات و هنگام فریضه صبح، اذان را با صدای بلند سر میدهد.
دوباره به سراغ حاج محمدعلی برمیگردم، او را میبینم که به نماز ایستاده و سجادهاش را در ورودی مغازهاش پهن کرده است. از مردی که خارج از مغازه به انتظارش ایستاده، سؤال میکنم که آیا از کاسبان آنجاست؟ او جواب میدهد مشتری است و برای خرید آمده، اما منتظر ایستاده تا نماز پیرمرد تمام شود. به یاد حرف حاج محمدعلی میافتم که گفته بود «اگر مشتری سهم ما باشد، منتظر میماند و اگر نباشد، حتی اذان و نمازمان را معطل او کنیم، چیزی نمیخرد.»
در راه بازگشت به بلندگوهایی میاندیشم که در بعضی از نقاط شهر نصب شده و هنگام نماز، اذان از آنها پخش میشود. شاید اگر به جای این بلندگوها، اذانگویی در محیط فرهنگسازی و از مؤذنها بهخصوص نوجوانان و جوانان مشتاق و مستعد خواسته شود تا در هر گوشه شهر، طنین ملکوتی اذان را با صدای خود جاری کنند، شهر گنبدهای فیروزهای رنگ و بوی دلنشینتری به خود خواهد گرفت.
زهرا مظفریفرد
انتهای پیام